بسم الله

درسم تو فامیل یک بود

هم راهنمایی هم دبیرستان مدارس نمونه درس خوندم

چند ماه مونده بود به کنکورم عروسم کردند و من که کلی ذوق و شوق داشتم برای همسرم و همه انرژیمو قبل از اون ذخیره کرده بودم برای شاهزاده رویاهام

کلا از درس کنده شدم و همش دنبال همسرم بودم

کنکور دادم رتبه ام عالی نشد اما خیلی بدم نشد

میتونستم یه رشته نسبتا خوب تو دانشگاه دولتی قبول شم

اما همسرم اصلا نذاشت انتخاب رشته کنم گفت یا تربیت معلم یا هیچی

یک سال پشت کنکور موندم تو اون یکسال هم به علت مشکلاتی که کم کم داشت رخ مینمود نتونستم خوب درس بخونم

رتبه کمی از سال گذشته بهتر شد اما اینبار انتخاب رشته کردم

قبول شدم یه رشته تقریبا خوب.

همسرم همش میگفت من یه روز سرزده میام دانشگاهتون ببینم چه جور قیافه ای داری؟اونجا هم چادری هستی؟ارایش نمیکنی؟

حق نداری کنفرانس بدی ها!کلاستون چند تا پسر داره؟؟

و.

یه بار از یکی از استادام که کار بزرگی در حقم کرده بود گفتم .

اوه اوه پشیمون زار شدم درحالی که اون استاد جای پدر بزرگ منو داشت

تو کل دوران دانشجویی معدل الف بودم برای همین همیشه خوابگاه بهم تخفیف میخورد

میومدم خودمو براش لوس میکردم و میگفتم ببین چه زنی داری؟قدرمو بدون دیگه

وگرنه باید کلی پول میدادی برا خوابگاه

ولی هیچ وقت قوتی برای قلبم نشد

میگفت وظیفته تو رو فرستادم درس بخونی بایدم معدلت خوب بشه

تا تقی به توقی میخورد و دعوامون میشد میگفت از فردا حق نداری بری دانشگاه

مثل الان که تا کاری مطابق میلش انجام نمیدم میگه از فردا حق نداری بری سرکار

از طرف دانشگاه برامون کلاس تیرانداری رایگان گذاشتند

با اینکه دوران عقد بودیم هر هفته مجبورم میکرد سوار یک اتوبوس به شدت خراب در یک جاده خراب بشم و برم پیشش و چون بعضی کلاس های تیر اندازی آخر هفته بود با وجود اینکه میدونست برای تیر اندازی میمیرم نذاشت برم

حتی میگفت با دوستاتم نری بیرون اول از من اجازه میگیری که به احتمال زیاد اجازه هم نمیدم.

انقد روی من کنترل داشت انقدر بهم گیر میداد در صورتی که من خودم حجابم کامل بود و خیر سرم بچه مذهبی بودم

به مرز جنون داشتم میرسیدم بیش از اندازه بود گیرهاش

من غیرت مرد رو دوست دارم و یکی از شرطهام بود برای ازدواج

ولی انگار این رفتارش غیرت نبود یه جورایی بد دلی بود

از یه طرف عقده های توجه به زیباییم توسط همسرم تامین نمیشد

از طرفی این بد دلیش آزارم میداد

از طرفی خودم اعتقادات مذهبی داشتم و نمیذاشت بی حجاب باشم

اما این فشار ها و فشار های دیگه ای که اینجا مجالش نیست

باعث افسردگیم شد

یه بار تو ۲۰ سالگی حالم خیلی بد شد

یه بارم تو ۲۲ سالگی که چند ماه قهر بودیم!!!

الانم در ۲۴ سالگی.

کاش همون ۲۰ سالگی همه چیز تموم میشد

کاش دوباره در ۲۶ سالگی همین سیکل ادامه پیدا نکنه.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها