بسم الله 

دیشب از راه که اومد شروع کرد به غرغر کردن که الان داری شام درست میکنی؟؟

ظرفارو چرا نشستی؟؟

دلم شکست وقتی از آشپزخونه رفت بیرون اشک هام بدون صدا میومد

اما متوجه شد و از هال داد زد کی میخوای بفهمی گریه دردی ازت دوا نمیکنه؟؟

چیزی نگفتم و شام رو آوردم و خیلی زود رفت خوابید

دلم شدید گرفته بود تا دیر وقت خوابم نبرد

صبح موقع نماز صبح دیدم داره دنبال گوشی من میگرده

به روی خودم نیاوردم و خوابیدم

گوشیمو زیر و رو میکنه و میبینه یک پیام رسان نصب کردم

(قبلا به دلایلی گفته بود حق ندارم هیچ گونه پیام رسانی نصب کنم)

به نظر خودم دیگه کافی بود این محرومیت و از تنهایی داشتم دق میکردم گفتم با دوستاهام کمی گپ بزنم.

از خواب که بیدار میشم با دعوای شدید میگه چرا نصب کردی؟

اصلا به چه حقی بسته خریدی؟؟

میگم یعنی من انقدر اختیار ندارم؟؟به وای فای که وصلم نمیکنی؟؟

چیکار کنم دیگه؟؟ تا کی زیر سلطه و حرف زورت باشم؟؟

میگه پس گوشی حق نداری داشته باشی

گوشیم رو از قبل قایم کرده بود

قلبم دیگه درد میگره گریه هام از بی صدا صدا دار میشه.

مثل یه جنازه از صبح یه گوشه افتادم هیچ کاری نمیتونم بکنم دارم دق میکنم

همسرم هم ازونجایی که کلا خونگی و تو خونه اس اون هم یه گوشه دیگه

به چه امیدی زندگی کنم غذا بپزم؟؟

حتی شام هم نمیتونم درست کنم و همسرم سر همین باز با من دعوا میکنه



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها