به نام یکتای بی همتا

شب اول که اومدند رفتیم با هم صحبت کنیم به جز ظاهرش وتیپش که یک کت خیلی گشاد تنش بود بقیه موارد اوکی بود

چهره اش از عکس بهتر بود

اونشب بس که استرس داشتم و اولین خاستگاری بود که به خونه راه داده بودیم من کلا هنگ بودم و فقط ایشون کمی صحبت کرد و من حرف خاصی نزدم

خیلی به نظرم با ایمان و مهربون اومد

بعدازاینکه رفتن به صورت تلفنی و پیامکی در ارتباط بودیم خیلی بحث ها و صحبت ها مطرح شد و باز نظر من دوباره داشت منفی میشد 

کلی سوال و نکته نوشته بودم که در جلسه بعدی حضوری بپرسم وقتی جلسه دوم اومدند همه خانواده شون اومده بودند بافرض اینکه همه چی تمومه و جواب مثبته 

ما رفتیم با هم صحبت کنیم بسم الله گفتم و شروع کردم به پرسیدن سوال هام

پرسیدم و هی میخورد تو ذوقم تعجب کردم این آدم منعطف و مهربون شب اول نیست.

از نظرم خیلی سرسخت و لجباز اومد کلا راجع به هیچی کوتاه نمیومد

انقد صحبتمون طولانی شد یه دو سه نفر اومدن پشت در اتاق آخرین نفر خواهرش و مامان من بودن.

مامان:  بابا چه خبره؟زود باشین ماهمه حرفامون تموم شده داریم بربر همو نیگامیکنیم زود بیاین بیرون دیگه

 من گفتم آخه ما به نتیجه نرسیدیم و هنوز سوالام مونده 

خواهرش خندید گفت ما حوصله مون بیرون سر رفت مهریه رو هم نوشتیم اونوقت شما به نتیجه نرسیدین

گفتم :چی؟مهریه؟به جان خودم ما بدرد هم نمیخوریم تشخیص من اینه که هردوتامون لجبازیم و دوتا لجباز چجوری باهم کنار بیان

خواهرش:نهههه داداش من اصلا لجباز نیست الانم که چیزی رو قبول نمیکنه حتما میترسه.میترسه نتونه عمل کنه

من هرچی میگفتم فایده نداشت گفتن عروس شیرینی بیاره و تامام

من تو آشپزخونه نشستم و گفتم من نمیبرم اصلا نمیخوام

مجبورم کردند شیرینی ببرم هم خواستم ببرم برقا رفت و تو تاریکی شیرینی بردم.

زمان برای عقد تعیین کرده بودند حدود دوسه هفته بعد.

فامیل و آشنا ها تا فهمیدند میخوام ازدواج کنم همه سرازیر شده بودن برا خاستگاری میگفتن ما جرات نمیکردیم بیایم اصلا فکرشو نمیکردیم دخترتونو به این زودی بخواین عروس کنین اونم فاطمه که انقدر درسش خوبه .

اما جواب همه شون این بود که شرمنده تقریبا همه چی تمومه 

میتونستم روی جواب منفیم پافشاری کنم  میتونستم در برابر اخم های پدر که پاشو شیرینی هارو ببر برم تو اتاق و درو ببندم و آینده مو به خاطر حرف و تشخیص بقیه خراب نکنم

اما یاد احادیث پیامبر افتادم که اگر جوانی به خاستگاری دخترتان آمد و نماز خوان و مومن بود رد نکنید

ملاکم را فقط اسلام قرار دادم و گفتم بقیه اش حل میشه ایشاالله.

گفتم که دنیا به خسران عقبی نیرزد و فقط به خاطر خدا قبول کردم البته که اصرار بقیه بی تاثیر نبود.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها