بسم الله

یکی از مشکلاتی که دارم اینه که همسرم اهل تفریح و روابط با انسانها نیست

توی این مدت که ازدواج کردیم بیرون رفتن هامون به قصد تفریح به اندازه ای هست که با انگشت های دست قابل شمارشه.

برعکس من به شدت اهل تفریحم و بیرون رفتن و .

اما بعد از زیر یک سقف اومدن اکثر اوقاتم رو تو خونه بودم

گاهی کار هنری کردم که خورد تو ذوقم و ول کردم

چند وقت پیش با کلی التماس و خواهش گفتم نگاه چقدر هوا خوبه

خونمون نزدیک چندین باغ هست حیف نیست تو خونه بشینیم بیا هم بریم پیاده روی هم چای و میوه برداریم بریم تو طبیعت.

اولش که میگفت گرمه و فلان.

راضی شد اما گفت میوه و چای رو بعد پیاده روی بیایم خونه بخوریم

قبول کردم.

راه که افتادیم غر زدن ها شروع شد:

همسر:من میدونم امروز عالم و آدم ما رو میبینند؟

من:کیا مثلا؟خب ببینند.مگه چیه؟

همسر:الان چند تا دوستام با ماشین رد شدندمیگن اینا رو نگا چه کارای خنده داری میکنند

من:خنده دار؟؟؟با زنت بیای پیاده روی،گردش،خنده داره؟؟

بعد هزار سال اومدیم بیرون باز اینجوری میگی؟انقدر تامین شادی من و توجه به خواسته من سخته؟

من این تفریحو نمیخوام 



و از وسط راه برگشتیم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها