به نام خدای زنده کننده مردگان

اونروز حالم خیلی بد بود .دیدم واقعا دارم دق میکنم

به خودم اومدم گفتم من حتی اگه بمیرم باید ایستاده بمیرم من کسی نیستم که جا بزنم تا آخرین نفس میجنگم برای زنده بودن هرکاری میکنم

شال و کلاه کردم در حالی که اشک میریختم رفتم پیاده روی بعدشم رفتم باشگاه .

اونقدر گریه کرده بودمو هیچی نخورده بودم نای ورزش نداشتم

اما خوب میدونستم ورزش معجزه میکنه اشک میریختمو آروم ورزش میکردم یاعلی میگفتم و بازوها و پاهام جون میگرفتن

گفتم خدایا اینکه میام ورزش میکنم از صدقه سری خودته اگه نبودی اگه انقد برام عزیز نبودی عمرا ورزش میکردم

نیت ورزشم تویی فقط تو.

+تو این اوضاع که به معنای واقعی قمر در عقرب هست چندین کتاب خوندم یعنی در حالت عادی اصلا اینجوری نیستما

کلا ما ورچپه هستیم :).هرچه جام بلا بیشتر برامون سرو کنن ما بیشتر جو میگیرتمون و میخوایم شاخ غولو بشکنیم

گاهی باید برای خوندن یه کتاب که باب میلمم نیست ولی لازمه خودم رو به صلابه ببندم حتی گاهی به فلک متوسل میشم:)

یکی از کتابایی که خوندم،یا شماها همتون خوندید یا اسمشو شنیدید

خودم اسمشو دوران دبستانم شنیدم دبیرستان که بودم از کتابخونه گرفتم اما هیچ وقت قسمت نشد کامل بخونم تا اینکه بلاخره بعد از یک قرن و اندی خوندمش:)

اسم کتاب؟نمیگم خودتون حدس بزنین

فقط اینو بگم هر چی شریعتی خدا بیامرز تو کتاب نوشته بود انگار حرف و فکرای من بود.فکرایی که با زبون من بیانشون سخت بود

در نتیجه با خوندن این کتاب معلوماتی به من اضافه نشد فقط مرور تفکرات خودم بود(اعتماد به نفسمان فروشی نیست)

تعریف عقل و عشق.جایگاهشون

جایگاه اشک و گریستن.

شیعه و هدف و تفکرش؟

الان یه سوال بپرسم از شما؟راجع به حضرت فاطمه سلام الله علیها چی میدونید؟سیره؟نوع تفکرشون؟اصلا حضرت فاطمه کی بودند؟یک خانم پاک و معصوم؟دختر پیامبر؟همسر مرد شماره یک هستی؟مادر سادات؟خانومی که مظلومانه شهید شدند؟

همین؟؟؟؟فاطمه همه اینها هست اما فاطمه همه این ها نیست در حقیقت فاطمه،فاطمه است

میترسم ازون روزی که بمیرم در حالی که فاطمه رو نشناخته باشم

بمیرم و ذره ای مثل ایشون عمل نکرده باشم.

 

جایی از کتاب نوشته:"اگر پیمان و پیوند پدریان ما با این خاندان در زندگی و اندیشه آنها و زمان و جامعه شان اثری نداشته است واگر پسریان با دیدن این بی اثری  پیمان و پیوند خود را با این مدهب و این خاندان بریده اند مقصر کیست؟"

 

و در قسمت دیگری:"علی به محمد اضافه نمیشود،علی را گرفته ایم تا محمد را گم نکنیم"

 

++میدونستم شک نداشتم رفیقم حبیبم طبیبم منو فراموش نمیکنه.

بدون اینکه در خواستی کنم بدون اینکه یه ذره بهشون بگم برام دعوت نامه فرستادن یه دعوت نامه ویژه به وقت چهارشنبه روز خاص پابوسیشون در هفته.

من فقط شب قبلش در حالی که داشتم شعر میخوندم با خوندن این شعر یاد رفیق افتادمو دلم یه جوری شد

ما را کبوترانه وفادار کرده است

آزاد کرده است و گرفتار گرده است

بامت بلند باد که دلتنگی مرا

از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است

خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را

در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است

تنها گناه ما طمع بخشش تو بود

مارا کرامت تو گنه کار کرده است

و مهربان یارِرئوف با همین شعر منو دعوت کردند

 

الهی من فدات ، الهی من فدات ،الهی من فدات بشم آخه

نسبت عشق به من نسبت جان است به تن

تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من؟

 

+++در قنوتم زخدا"عقل"طلب میکردم

      "عشق"اما خبر از گوشه ی محراب گرفت

 

++++سامی یوسف بشنوید:

 


دریافت

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها